پیش انداختن و به جلو راندن، در پشت سر کسی یا حیوانی قرار گرفتن و او را با فشار سینه به جلو راندن، بر زمین خوردن سنگ یا تیر یا چیز دیگر پس از پرتاب شدن و منحرف گشتن آن به سمت دیگر، فخر کردن، نازیدن
پیش انداختن و به جلو راندن، در پشت سر کسی یا حیوانی قرار گرفتن و او را با فشار سینه به جلو راندن، بر زمین خوردن سنگ یا تیر یا چیز دیگر پس از پرتاب شدن و منحرف گشتن آن به سمت دیگر، فخر کردن، نازیدن
موج زدن: سبک زبانه زند ناگه و ستونه کند ز تیغ و نیزۀ سلطان صفدر آتش و آب. مسعودسعد. ، حمله کردن: عقابی که از بی پری شد زبون ستونه کند لیک هم بر ستون. خسرو (از آنندراج)
موج زدن: سبک زبانه زند ناگه و ستونه کند ز تیغ و نیزۀ سلطان صفدر آتش و آب. مسعودسعد. ، حمله کردن: عقابی که از بی پری شد زبون ستونه کند لیک هم بر ستون. خسرو (از آنندراج)
عنود. (ترجمان القرآن). لجاجت. خصومت ورزیدن: بپرهیز و با جان ستیزه مکن نیوشنده باش از برادر سخن. فردوسی. او ستیزه کرد و لج بی احتراز گفت در کافرستان بانگ نماز. مولوی. چو روزگار نسازد ستیزه نتوان کرد ضرورتست که با روزگار درسازی. سعدی (بدایع). تو نیز بنده ای آخر ستیزه نتوان کرد خلاف حکم خداوندگار چند کنی. سعدی (صاحبیه)
عُنود. (ترجمان القرآن). لجاجت. خصومت ورزیدن: بپرهیز و با جان ستیزه مکن نیوشنده باش از برادر سخن. فردوسی. او ستیزه کرد و لج بی احتراز گفت در کافرستان بانگ نماز. مولوی. چو روزگار نسازد ستیزه نتوان کرد ضرورتست که با روزگار درسازی. سعدی (بدایع). تو نیز بنده ای آخر ستیزه نتوان کرد خلاف حکم خداوندگار چند کنی. سعدی (صاحبیه)
تفاخر کردن. فخر نمودن. (برهان). کنایه از تفاخر کردن. (آنندراج) : چو ز پهلوی غمت دل نخورد جز جگری تو مکن سینه که چون من نبود دلداری. رفیع الدین لنبانی. سینه مکن به بستن دل زآن قبل که تو دل بسته ای نه ملک خراسان گشاده ای. مجیرالدین بیلقانی. ملک بدین کار و کیایی تراست سینه کن این سینه گشایی تراست. نظامی. سینه میکرد از سپهداری خویش لاف میزد از کله داری خویش. عطار. ، راندن چنانکه غارتگری گله را یا نخجیروان دستۀ شکاری را یا ستوربان در چراگاه خیلی اسب برهنه را. (یادداشت بخط مؤلف). - سینه کردن تیر، (اصطلاح تیراندازان) آن باشد که چون تیری بیندازند بر زمین خورد و از آنجا خیز کرده بجای دیگر افتد. گویند این تیر سینه کرد. (برهان) (انجمن آرا) (از بهار عجم) : کنون که تیر فلک سینه کرد سینه بدزد بجست برق بلا نم در آبگینه بدزد. ملا ملک قمی (از آنندراج)
تفاخر کردن. فخر نمودن. (برهان). کنایه از تفاخر کردن. (آنندراج) : چو ز پهلوی غمت دل نخورد جز جگری تو مکن سینه که چون من نبود دلداری. رفیع الدین لنبانی. سینه مکن به بستن دل زآن قبل که تو دل بسته ای نه ملک خراسان گشاده ای. مجیرالدین بیلقانی. ملک بدین کار و کیایی تراست سینه کن این سینه گشایی تراست. نظامی. سینه میکرد از سپهداری خویش لاف میزد از کله داری خویش. عطار. ، راندن چنانکه غارتگری گله را یا نخجیروان دستۀ شکاری را یا ستوربان در چراگاه خیلی اسب برهنه را. (یادداشت بخط مؤلف). - سینه کردن تیر، (اصطلاح تیراندازان) آن باشد که چون تیری بیندازند بر زمین خورد و از آنجا خیز کرده بجای دیگر افتد. گویند این تیر سینه کرد. (برهان) (انجمن آرا) (از بهار عجم) : کنون که تیر فلک سینه کرد سینه بدزد بجست برق بلا نم در آبگینه بدزد. ملا ملک قمی (از آنندراج)